مستاجرهای تازه ی ما

ساخت وبلاگ

همیشه می دونم بعد از آبان، آذر هست و بعد از آذر، دی است، اما 15 سال است که اینجام و هنوز وقتی می خواهم مطمعن شوم اشتباه نمی کنم باید بشرم،  سپتمبر، نومبر، اکتبار!این روزها هی منتظریم، چهار ماه است منتظریم، بتونیم قرارداد خونه رو ببندیم، فروشنده کارش نقص داشت و هنوز مشکلات دادگاهش حل نشده گذاشته بود واسه فروش، علافمون کرده.باز شروع کردم به پیدا کردن دیزاین جدید و زیبا، برای آشپزخونه، اتاق خواب، حیاط خونه جدید. هنوز هم لذت می برم از ساختمون سازی و کار دیزان داخل منزل.همچنان مشغول یاد گرفتن برای زندگی کردن هستم، حالا خیلی بهتر بلد شدم، از لحظه های کوچیک و کارهای ساده حض بردن. چقدر فکر می کنم که می تونستم یک بچه رو خوشحال و موفق بار بیارم، قوی و مهربون و عاشق خوبی، اما آیا دنیای این آدم های صدمه دیده و غمگین سزاوار همچو انسانی هست؟!اگر فقط بتونیم ییزنس خودمون رو شروغ کنیم! برام، زندگی زیباست و در تعادل کامل با مرگ. یک زیبایی در این تعادل هست که حس لمس، ذن را بهم نزدیک می کنه. لمسش می کنم و لذت می برم. راستی جایی ننوشته بودم از طرح دایره ی هستی، که قصد داشتم قسمت کوچکیش را سبز کنم و باقیش تقریبا یا شیشه ای یا سیاه باشند, یعنی حالا که فکر می کنم از فرط سبز تیره بودن به سیاهی بزنه. اما بعد، با اندیشه ی بیشتر، احساس کردم نمی تونه دایره باشه صرفا، بیشتر دایره های بهم پیوسته ای می تونه باشه که در انتها همچو مارپیچی هستند، شاید انتهای مارپیچ به هم بپیونده، شاید هم از هر طرف باید رها شوند در فضای لایتناهی، این را هنوز به درستی درک نکردم، حتما باز هم در افکارم خواهد بود.یک راستی دیگه، به شدت جدی تصمیم را گرفتم و اگر بخوام ادامه بدهم، تا دکترای روانشناسی قصد د مستاجرهای تازه ی ما...
ما را در سایت مستاجرهای تازه ی ما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anarschist بازدید : 39 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 14:10

بیست و پنج نومبر است. مثل اینکه در ایران ۳ آذر است. سال ۱۴۰۱. ایران بیش ار ۷۰ روز ه که شلوغ ه. هنوز مردم پیروز نشدند.دیروز تنکس گیوینگ بود. الان ساعت ۵ عصر است یعنی یک دقیقه مونده به ۵. با بزگ رفته بودیم بیرون. مارشال. صابون خریدیدم، ۴ تا. موقع برگشتن، تقریبا جلوی شهرداری هولبروک، توو آسمون، ماه نازک رو دیدم. خیلی کمان بزرگی بود، از همه ی ماه هایی که دیده بودم حلالش گردیش بیشتر بود یک چیزی شبیه دو سوم یا بیشتر دور بشقاب، خیلی نازک. ماه نازک را دیدم.مدتیست احساس می کنم دلم می خواد کاری انجام بدم. یک چیزی خلق کنم. اما هیچ چیز خاصی نبوده. امشب تو کوآرا دنبالش گشتم و به یک لغت رسیدم Anhedonia این لغت برای مرحله حادی از بعضی بیماری ها است که بیمار دیگه علاقه ای به آن چیزهایی که قبلا بهشون علاقه داشت نداره. ازشون لذت نمی بره در حالت شدیدش غذا نمی خوره دیگه. سکس نمی کنه با دیگران نمی گرده. در اثر دو بیماری روانی ایجاد میشه که مشکلم نبود و اما در اثر بیماری مزمن هم به وجود میاد که برای من به نظر در اثر آی بی اس من ایجاد شده. و البته نه برای از دست دادن علاقه ام که وادار شدن به انجام ندادنشون بخاطر بیماری. یک حوصله سررفتن عمیق و شدید دورنیست. خیلی برام صدق می کنه. نه تفریحی دارم. نه دوستی. با خانواده هم رابطه ای نیست. هوا خراب شده و نمی تونم توو حیاط برم. بیماریم باعث شده از خوردن ۹۵٪ چیزها امتناع کنم. تفریحات کمی که علاقه دارم انقدر گران قیمت هستند که دسترسی بهشون ممکن نیست. و هم کلامی که مصاحبتش لذتی دو طرفه باشه هم نیست. همه ی این ها موجب سررفتن شدید حوضله ام شده و حالم خراب شده. ماجراهای این دوماه و اندی ایران هم غم سهمگینی به درونم ریخته. این ها همه و همه موجب حال بدم شده.Adblock مستاجرهای تازه ی ما...
ما را در سایت مستاجرهای تازه ی ما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anarschist بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 14:10